ویانا جونویانا جون، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

وی وی

چهار ماهگیت مبارک

عزیز مامانی چهار ماهگیت مبارک باشه اینقدر خوردنی و با مزه شدی که آدم دوست داره بخورتت دیگه یه جا بند نمیشی و پشت سر هم غلت میزنی تو غلت زدن برا خودت حرفه ای شدی دیگه منم یه پتو پهن کردم وسط پذیرایی که وقتی غلت میخوری نیفتی رو فرش قربونت برم اینم بگم جیغ زدنو هم یاد گرفتی دیروز بردیمت بهداشت اول قد و وزنتو گرفتیم قدت شده بود 69 سانت و وزنت هم هفت کیلو و ششصد گرم شده بود که خدارو شکر خوب بود خانمه میگفت ماشالا دخمل قدبلندی دارید فدات بشم من بعدشم نوبت واکسنت شد که من استرس داشتم اذیت بشی هرچند دفعه قبل اذیت نکردی ولی خب چه کنم باز استرس داشتم بابات بغلت کرد و واکسنتو زدی منتظر گریت بودم که اصلا گریه نکردی و منو بابایی خندمون گرفته بود  ...
27 آذر 1392

عسل مامان و کارای جدیدش

دخمل قند عسل مامان سلام اومدم تا خوابیدی تند و تند عکستو بزارم و برم چون وقتی بیداری دوست داری همش پیشت باشم و باهات حرف بزنم عزیز دلم شما تو 3ه ماه و پانزده روزگی یاد گرفتی غلت بزنی و خودت بندازی رو شکم قبلا که خودم میزاشتمت روشکم خودتو مینداختی به پشت الان دیگه خودت همه این کارا رو انجام میدی گل مامانی قربون خودتو و کارای جدیدت بشم من اولا تا خودتو مینداختی رو شکم یه دستت میموند زیر و من سریع میومدم دستتو میکشیدم بیرون میترسیدم بشکنه ولی بابات گفت دستشو درنیار ببینیم چیکار میکنه دیدیم خودت افتادی روشکم بعد یه کم کج شدی و اون دستتو هم دراوردی و شروع کردی به خندیدن قربون خنده های قشنگت بشم من       &nbs...
20 آذر 1392

ماجرای به پشت افتادنت

  عسل مامان هر روز داری کار جدیدی یاد میگیری و هر روز شیرین تر از قبل میشی دیروز که رو شکم گذاشته بودمت یهویی افتادی به پهلو و خوتو انداختی به پشت البته قبلا هم این کارو کرده بودی ولی به نظرم غیر ارادی بود ولی این دفعه چند بار گذاشتیمت دوباره انجام دادی این کارو تو سه ماه و ده روزگی انجام دادی و طبق معمول ما کلی ذوق کردیم قربونت برم با این اداهات عزیز مامان         ...
6 آذر 1392

یه روز همینجوری

دخمل گلی دیروز با بابایی رفتیم بیرون هواخوری یه دفعه به باباییت گفتم کاش وسیله با خودمون می اوردیم میرفتیم خارج شهر که یهو بابات گفت وسیله نمیخوایم همینجوری بریم فقط وسایل دخمل همرامون باشه کافیه اینطوری شد که رفتیم تا شوش و برگشتیم و درسته زمانش کم بود ولی خیلی خوش گذشت چندتا عکس خوشگلم ازت گرفتیم البته دوربین همرامون نبود با موبایل گرفتیم کیفیت عکسا یه کم پایینه         عاشق این عکست شدم حیف که کیفیتش پایینه ...
2 آذر 1392

سه ماهگیه عزیزتر از جانم

ویانای من عزیزم امروز سه ماهه که اومدی پیشمون و هرروز داری بزرگتر میشی و کارای جدیدی انجام میدی و کارات خیلی بامزه است و منو بابایی کلی ذوق میکنیم چند روز پیشا که داشتم باهات حرف میزدم تو هم از خودت صدا درمی اوردی و بابایی اومد فیلم بگیره که تا شروع به فیلم گرفتن کرد تو با صدای بلند خندیدی کلی ذوق کردیم و اینجور شد که به طور اتفاقی از اولین خنده بلندت فیلم گرفتیم عزیزم بردیمت قد و وزنتو اندازه گرفتیم وزنت هفت کیلو و صدگرم بود و قدت هم 68 سانتی متر شده بود ماشالا برا خودت خانمی شدی قربونت برم عاشق اینی که اینجور بشینی بغل بابایی و باهاش حرف بزنی اینم اولین بارا که سرتو بالا گرفتی نیگاه چه بامزه میشی و چه اداهایی درمیا...
27 آبان 1392

واکسن دو ماهگی

عزیز دل مامان سلام شما 24 مهردو ماهه شدی و قرار بود واکسن دوماهگیتو بزنی ولی چون مصادف بود با عید قربان و تعطیل بود واکسنتو 27 مهر برات زدیم از چند روز قبل همش استرس داشتم که وقتی واکسنتو میزنی چقدر اذیت میشی برای همین مادرجون اومد پیشمون که کمکمون باشه شنبه صبح رفتیم بهداشت اول قد و وزنتو اندازه گرفتیم که خداروشکر خوب وزنت شده بود 100/6 و قدت هم 64 سانتیمتر شده بود قربونت یرم بعد قسمت سخت ماجرا شروع بود بابایی بغلت کرد که واکسنت بزنن و من که طاقت نداشتم رفتم بیرون وقتی واکسنت زدن یه کوچولو گریه کردی و بعد بردیمت خونه گرفتی خوابیدی و من منتظر بودم که تب و گریه هات شروع بشه ولی خدارو شکر نه تب کردی و نه گریه کردی فقط یه کم بیحال شده بودی&nbs...
29 مهر 1392

دو ماهگیت مبارککککککککککککک

سلام فرشته خوشگل مامانی امروز دو ماهه شدی عزیز دلم دوماهه که اومدی پیشمون و زندگیمونو شیرین تر از قبل کردی دیگه کاملا منو بابایی رو میشناشی و همش برامون میخندی وقتی باهات حرف میزنیم لباتو تکون میدیو از خودت صدا درمیاری و میخوای باهامون حرف بزنی و دل مارو میبری و دوست داریم درسته قورتت بدیم و بخوریمت عسل من اینم بگم کم کم دل دردت داره خوب میشه و شبا ساعتای بیشتری رو میخوابی دیگه کم کم داری برا خودت خانم میشی عزیز دلم اینم چندتا عکس از دو ماهگیه گل مامان اینم بگم وقتی بیداری اینقدر دست و پاتو تکون میدی که به زور میشه ازت عکس گرفت و اکثرعکسات بی کیفیت میشه برا همین بیشتر عکسات وقتیه که خوابی عزیزم بوسسسسسسسسسسسسسس      ...
24 مهر 1392

چهل روزگیت مبارک

فرشته کوچولوی من امروز چهل روز میشه که اومدی پیشمون مبارت باشه عزیز دلم دیگه یاد گرفتگی وقتی باهات حرف میزنیم همچین دست و پاتو تکون میدیو و برامون میخندی که دوست دارم بخورمت عزیز دلم 25 روزگیت بردیمت قد و وزنتو اندازه گرفتیم وزنت 4300 و قدت 57 سانتیمتر بود و 40روزگیتم بردیمت وزنت شده بود 5300 و قدت هم شده بود 61سانتیمتر که خانمه گفت ماشالا قدش از هم شن و سالاش بلندتره فدای قدوبالات بشم من مامانی  اینم چندتا عکس از عسل مامان   این جای چنگاییه که رو صورت خودت انداختی ناخناتم گرفتیم فایده نداشت فدات بشم با این خوابیدنت نیگا پاهاشو چطوری گذاشته قربونشششششششش ...
7 مهر 1392

روزانه های من و ویانا

عسل مامانی هرروز داری بزرگتر میشی و اداهای بیشتری از خودت نشون میدی و دل ما رو میبری ویانای مامان اینقدر منو مشغول خودت کردی که به کارای روزانه هم نمیرسم بابایی هم صبحها با خواب آلودگی از خواب بیدار میشه و میره سرکار آخه شما هرشب تا ساعت سه ونیم بیداری و منو بابایی نوبتی باید تابت بدیم و بچرخونیمت تا خوابت بگیره قربونت برم هرچی میخوای ورجه وورجه و شیطونی کن و برا مامان و بابا ناز کن که نازت خریدار داره مامانی اینم چند تا عکس از عسلمون عکس خنده های قشنگت گلم وقتی عصبانی میشی یهویی جیغ میکشی اینم چندتا عکس از خواب ناناز مامان   ساعت سه شب بغل بابا تازه خوابت گرفته و تا بابایی اینجوری ...
3 مهر 1392

یک ماهه شدن جوجوی مامان

دردونه من امروز یه ماهه شدی مبارکت باشه عزیزم یه ماهه که یه فرشته اومده تو خونمون . انگار همین دیروز بود که جواب آزمایشو گرفتیمو فهمیدم یه فرشته کوچولو تو راهه و داره میاد هرروز که مبینمت خدارو شکر میکنم که تو رو صحیح و سالم به ما داده عزیز دلم اینقدر مشغول تو شدم که حتی به کارام نمیرسم میدونی که خونمونو جابجا کردیم و اومدیم تو خونه جدیدمون و من خیلی کار دارم که انجام بدم ولی اصلا وقت نکردم که خونه رو مرتب کنم چون بودن با تو همه وقتمو پر میکنه قربونت برم عشق مامان . اینم عکسات تا یه ماهگیت ...
23 شهريور 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به وی وی می باشد