ویانا جونویانا جون، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

وی وی

زردی گرفتن و بستری شدنت تو بیمارستان

عشق مامانی وقتی دنیا اومدی تو بیمارستان بهمون گفتن از روز سوم ممکنه زردی بگیری و بهتره همون روز یه آزمایش زردی ازت بگیریم تا خیالمون راحت بشه و روز سوم که بردنت ازت آزمایش گرفتن مقدار زردیت ده و نیم بود و دکتر گفته بود ببریدش خونه و یه قطره هم برات نوشته بود و گفته بود سه روز دیگه دوباره ببریمت آزمایش بدی که ببینیم زردیت برطرف شده یا نه که بابایی همش میگفت زودتر از سه روز ببریمش آزمایش بده و خوب شد که زودتر از سه روز بردیمت وگرنه خدا میدونه چقدر زردیت بالاتر میرفت و دو روز بعد که بردیمت زردیت شده بود 16 و گفته بودن باید بستری بشی و من با خیال راحت خونه نشسته بودم و وقتی زنگ زدن گفتن برم بیمارستان میخوان به خاطر زردی بستریت کنن انگار دنیا رو ...
14 شهريور 1392

به دنیا اومدن دختر گل مامان

جوجه کوچولوی مامانی سلام خیلی وقته نیومدم برات بنویسم خودت میدونی که برا زایمان رفته بودیم خرم آباد خونه مادرجون اونجا هم به اینترنت دسترسی نداشتم گل مامان قرار بود تاریخ 23 مرداد به دنیا بیای و ما اماده اومدنت بودیم که همون روز صبح زود از بیمارستان زنگ زدن و گفتن دکتر نمیتونه بیاد و عمل افتاده فردا و کلی حالمون گرفته شد و همه برنامه هامون به هم ریخت ولی بازم گفتیم خیرش تو این باشه و گفتیم ما که این همه صبر کردیم یه روز دیگه هم صبر میکنیم و خلاصه روز 24 مرداد ساعت 7  صبح رفتیم بیمارستان ولی دکتر تا ساعت 12 ظهر نیومد و کلی استرس و دلشوره بهمون وارد کرد هم برای خودم که داخل اتاق منتظر دکتر بودم و هم برا بقیه که از 7 ...
14 شهريور 1392

بدون عنوان

  سلام به دخمل جونم عشق مامان عزیزم داریم روزای آخری رو که تو دلمی با هم میگذرونیم و به زودی روی ماهتو میبینم تا 10 روز دیگه یعنی 23 مرداد میای پیشمون میدونی که من الان خرم آبادم پیش مادرجون اینا و بابایی رفته اهواز برا جابجایی خونه و داره کاراشو انجام میده و گفت که یه اتاق خوشگل برات آماده میکنه و رنگ اتاقت تموم شده دلمون برا بابایی تنگ شده امیدوارم زودتر کارای خونه تموم بشه و بابایی بیاد پیشمون بابایی خیلی دوست داره و هروقت بهم زنگ میزنه میگه گوشیو بده با دخملی حرف بزنم و منم گوشیو میزارم رو شکمم تا باهات حرف بزنه عزیز دلم از یه طرف خوشحالم که داری میای پیشمون از یه طرف هم نگرانم امیدوارم صحیح و سالم بیای پیشمون و پدر و ما...
13 مرداد 1392

سفری برای تولدت دخمل گلم

سلام به دخمل گلم جوجو کوچولوی من از امروز میریم خرم آباد و دیگه تا موقع دنیا اومدنت اونجا میمونیم  عزیز دل مامانی شاید تا بعد دنیا اومدنت دیگه نتونم برات بنویسم چون خونه مادرجون اینا اینترنت ندارن ولی اگه تونستم در اولین فرصت میام و برات مینویسم ایشالا به زودی صحیح و سالم بیای پیشمون و بغلت کنیم  الان شما 35 هفته و 4 روزته و چند هفته دیگه میتونیم  روی ماهتوببینیم وقتی رفتیم اونجا در اولین فرصت باید برم پیش دکتر تا تاریخ به دنیا اومدنتو مشخص کنه ببینم دخمل گل ما کی میاد پیشمون د دوست دارم گلم ...
3 مرداد 1392

ماجرای سونوگرافی و وزن دخمل گلم

سلام به دخمل عزیز مامانی و بابایی چند روز بود اینترنت خونه قطع شده بود و علتش هم مشخص نبود تا بالاخره امروز وصل شد و منم اومدم برا دخمل عزیزم بنویسم . دخملم سه روز پیش رفتیم سونو تا ببینیمت و از آخرین وضعیتت باخبر بشیم آخه چند وقت بود ندیده بودیمت بعدش دکتر همه قسمتای بدنتو یهمون نشون داد قلبتو ،معدتو،حتی مثانتو و .... کلی ذوق کردیم بعد گفت وزنت هم 3060 گرم بوده و رشدت خوب بوده .از نظر من و طبق سونوهای قبلی شما 34 هفته و 5 روز بودی ولی دکتر میگفت سن جنین بیشتره و برات 36 هفته و 2 روز زد و گفت به نظرم رشدش کامله و برا دنیا اومدنش مشکلی نیست از یه طرف خوشخال شدم که از این به بعد اگه دنیا بیایی مشکلی نیست از طرف دیگه استرس داشتم که...
31 تير 1392

هفته 34 بارداری

                                 سلام به دخمل عزیز مامان  این هفته وارد 34 هفته ای شدی که تو دل مامانی هستی و چند هفته دیگه بیشتر نمونده تا بیای پیشمون و روی ماهتو ببینیم بابایی هم خیلی دوست داره زودر ببینتت همش میگه زودتر از موعد بریم پیش دکتر برات سونو بنویسه دخملیو ببینیم و تا بهت میگه دخملی تو هم سریع تو شکمم تکون میخوری فکر میکنم دیگه بابایی رو میشناسی عزیز دلم             ...
20 تير 1392

جواب آزمایش

سلام فرشته کوچولوی من امروزخیلی خوشحالم چون جواب آزمایشا رو گرفتم و به دکتر نشون دام و مشکلی نبود و همه آزمایشها خوب بودن و منو از نگرانی درآوردن خدا رو شکر که هردومون سالمیم یه دنیا دوست دارم بوسسسسسسسسس   ...
16 تير 1392

کار

سلام دخمل قشنگم عزیز مامانی این چند روزه سرم شلوغ بوده و دارم کارامو انجام میدم که دیگه نرم سرکار .میدونی که مامانی چند ساله تو یه شرکت کار میکنه و عادت کرده به کار کردن الانم دیگه میخوام خونه نشین بشم یه کم برام سخته ولی به خاطر تو دخترک عزیزم حاضر هرکاری بکنم . ایشالا وقتی دنیا اومدی حسابی با هم خوش میگذرونیم عزیز دل مامان. به زودی هم قرار بریم شهرمون چون تو قراره اونجا دنیا بیای. میدونی که مامان و بابا تو اهواز زندگی میکنن و به خاطر کار بابایی باید تا چند سال اهواز باشیم ولی برا به دنیا اومدن شما میریم خرم آباد شهر مامانی که پیش خانوادم باشیم و بعد دوباره برمیگردیم خونه خودمون قند عسلم ...
16 تير 1392

شیطونک مامان

پرنسس کوچولوی مامانی سلام این روزا حسابی  تکون میخوری و شیطونی میکنی بعضی وقتا یه گوشه جمع میشی و یه طرف شکمم قلمبه میشه و میاد بالا جالب اینه که هرچی تکون میخوری برام تازگی داره و زود به شکمم نگاه میکنمو دستمو میزارم رو شکمم انگار اولین باره تکون میخوری قربونت برم هرچی دوست داری برا خودت ورجه وورجه کن عزیز دل مامانی دوست دارم زودتر بیای پیشمون و نی نیه خوشگلمونو بغل کنیم   ...
16 تير 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به وی وی می باشد