ویانا جونویانا جون، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره

وی وی

روزهایی از 5 ماهگی

ویانا جونم بدون هیچ توضیحی میگم عاشقتم عزیز دلم اندر احوالات 5 ماهگیت اینه که هرروز داری شیطون تر میشی هنوز سینه خیز رفتنو یاد نگرفتی ولی داری تلاش میکنی که بری با این وجود کل خونه رو میچرخی و دیگه یه جا بند نمیشی و یاد گرفتی بری بغل کس دیگه وقتی میری بغل بابات دیگه بغل من نمیای بابات هم کلی ذوق میکنه برا این کارت از آواز خوندنت بگم که حسابی حرفه ای شدی و برامون همش آواز میخوی البته جیغ زدنت هم دست کمی از آواز خوندنت نداره عاشق بازی کردن شدی و همش دوست داری باهات بازی کنم  دالی بازی رو خیلی دوست داری و عاشق آهنگ کارتون باب اسفنجی هستی اینم چندتا عکس خوشگل از دخمل گلم       همی...
13 بهمن 1392

5ماهگیت مبارک جوجوی مامان

    ویانا کوچولوی من 5 ماهگیت مبارک عشق مامان 5 ماهه که شب و روز کنارمی و روزو با تو شروع میکنم و شبو با تو پایان میدم  دوست دارم عشق مامان دخمل عزیزم خداروشکر وزنت هم نرماله الان 8 کیلو و صد گرم شدی ولی نمیدونم چرا تپلی نیستی اشکال نداره عزیزم به جاش خداروشکر سالمی ولی هرکی میبینتت لپاتو میکشه و بهت میگه تپلی ولی من فکر نمیکنم تپل باشی  و خیلی شیرین شدی هرکسیو میبینی براش میخندی و کلا دخمل خوش اخلاقی هستی عزیز مامانی از وقتی جنسیتتو فهمیدیم بابات دخمل صدات میکرد تا الانم که 5 ماهته به همین اسم صدات میکنه طوریکه همه دوستا و آشناها بهت میگن دخمل و هرکی احوالتو میپرسه میگه دخمل خوبه و هروقت بهت میگیم دخمل روتو برمیگردونی ولی وقت...
26 دی 1392

روزهایی از 4 ماهگی

عزیز دلم 4 ماهه که وارد زندگیمون شدی و شادیه تازه ای به زندگیمون بخشیدی و دارم از لحظه به لحظه با تو بودن لذت میبرم و هرروز دارم از شیرینیه با هم بودنمون لذت میبرم عاشقتم عزیزم اینم عکست وقتی که روبه شکم میشی بعضی وقتا متفکرانه به جایی خیره میشی قربون فکرت بشم من آخه چی تو اون مغز کوچولوت میگذره    ویانا سخت مشغول درس خوندنه آخه فصل امتحاناته امتحاناش شروع شده با باباش با هم درس میخونن    عروسکو ببین از دخملی بزرگتره دخمل کوچولوی من      ویانا جون در برفها وقتی بردیمت تو برف کلی ذوق کرده بودی و همش میخندیدی مثل بابات عاشق برفی     ...
19 دی 1392

چهار ماهگیت مبارک

عزیز مامانی چهار ماهگیت مبارک باشه اینقدر خوردنی و با مزه شدی که آدم دوست داره بخورتت دیگه یه جا بند نمیشی و پشت سر هم غلت میزنی تو غلت زدن برا خودت حرفه ای شدی دیگه منم یه پتو پهن کردم وسط پذیرایی که وقتی غلت میخوری نیفتی رو فرش قربونت برم اینم بگم جیغ زدنو هم یاد گرفتی دیروز بردیمت بهداشت اول قد و وزنتو گرفتیم قدت شده بود 69 سانت و وزنت هم هفت کیلو و ششصد گرم شده بود که خدارو شکر خوب بود خانمه میگفت ماشالا دخمل قدبلندی دارید فدات بشم من بعدشم نوبت واکسنت شد که من استرس داشتم اذیت بشی هرچند دفعه قبل اذیت نکردی ولی خب چه کنم باز استرس داشتم بابات بغلت کرد و واکسنتو زدی منتظر گریت بودم که اصلا گریه نکردی و منو بابایی خندمون گرفته بود  ...
27 آذر 1392

عسل مامان و کارای جدیدش

دخمل قند عسل مامان سلام اومدم تا خوابیدی تند و تند عکستو بزارم و برم چون وقتی بیداری دوست داری همش پیشت باشم و باهات حرف بزنم عزیز دلم شما تو 3ه ماه و پانزده روزگی یاد گرفتی غلت بزنی و خودت بندازی رو شکم قبلا که خودم میزاشتمت روشکم خودتو مینداختی به پشت الان دیگه خودت همه این کارا رو انجام میدی گل مامانی قربون خودتو و کارای جدیدت بشم من اولا تا خودتو مینداختی رو شکم یه دستت میموند زیر و من سریع میومدم دستتو میکشیدم بیرون میترسیدم بشکنه ولی بابات گفت دستشو درنیار ببینیم چیکار میکنه دیدیم خودت افتادی روشکم بعد یه کم کج شدی و اون دستتو هم دراوردی و شروع کردی به خندیدن قربون خنده های قشنگت بشم من       &nbs...
20 آذر 1392

ماجرای به پشت افتادنت

  عسل مامان هر روز داری کار جدیدی یاد میگیری و هر روز شیرین تر از قبل میشی دیروز که رو شکم گذاشته بودمت یهویی افتادی به پهلو و خوتو انداختی به پشت البته قبلا هم این کارو کرده بودی ولی به نظرم غیر ارادی بود ولی این دفعه چند بار گذاشتیمت دوباره انجام دادی این کارو تو سه ماه و ده روزگی انجام دادی و طبق معمول ما کلی ذوق کردیم قربونت برم با این اداهات عزیز مامان         ...
6 آذر 1392

یه روز همینجوری

دخمل گلی دیروز با بابایی رفتیم بیرون هواخوری یه دفعه به باباییت گفتم کاش وسیله با خودمون می اوردیم میرفتیم خارج شهر که یهو بابات گفت وسیله نمیخوایم همینجوری بریم فقط وسایل دخمل همرامون باشه کافیه اینطوری شد که رفتیم تا شوش و برگشتیم و درسته زمانش کم بود ولی خیلی خوش گذشت چندتا عکس خوشگلم ازت گرفتیم البته دوربین همرامون نبود با موبایل گرفتیم کیفیت عکسا یه کم پایینه         عاشق این عکست شدم حیف که کیفیتش پایینه ...
2 آذر 1392

سه ماهگیه عزیزتر از جانم

ویانای من عزیزم امروز سه ماهه که اومدی پیشمون و هرروز داری بزرگتر میشی و کارای جدیدی انجام میدی و کارات خیلی بامزه است و منو بابایی کلی ذوق میکنیم چند روز پیشا که داشتم باهات حرف میزدم تو هم از خودت صدا درمی اوردی و بابایی اومد فیلم بگیره که تا شروع به فیلم گرفتن کرد تو با صدای بلند خندیدی کلی ذوق کردیم و اینجور شد که به طور اتفاقی از اولین خنده بلندت فیلم گرفتیم عزیزم بردیمت قد و وزنتو اندازه گرفتیم وزنت هفت کیلو و صدگرم بود و قدت هم 68 سانتی متر شده بود ماشالا برا خودت خانمی شدی قربونت برم عاشق اینی که اینجور بشینی بغل بابایی و باهاش حرف بزنی اینم اولین بارا که سرتو بالا گرفتی نیگاه چه بامزه میشی و چه اداهایی درمیا...
27 آبان 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به وی وی می باشد