ویانا جونویانا جون، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

وی وی

آذر ماه 1393

سلام به ویانای عزیزم فرصتی پیدا کردم بیام وبلاگتو آپ کنم آخه از دستت نمیتونم لبتابو روشن کنم سریع میای سمتش و خرابکاری میکنی از کارای این روزات بگم که طبق معمول به همه جا سرک میکشی و خرابکاری میکنی و هرچی دستته میزنی زمین و دیگه نمیگی شاید شکستنی باشه با این کارت کلی چیزمیز شکوندی فکر میکنی کوبیدن وسیله ها رو زمین بازیه کلمات بیشتری رو میگی و با کارتهای آموزشی که عکس اشیا رو میبینی زودی بلند میشی که بری اون چیزو در واقعیت بیاری نشون بدی وبیشتر عاشق عکس دستکشی تا میبینی سریع میری دستکش هاتو میاری عروسکاتو میزاری رو پات و لالاشون میدی ولی زودی حسودیت میشه و پرتشون میکنی و خودت دراز میکشی روبالش دایره کلماتی که میگی بیشتر شده ...
7 دی 1393

آبان ماه 1393

آبان ماه ایام محرم بود و چندروز تعطیلات رو رفتیم خرم آباد و کرمانشاه و شما طبق معمول عاشق بیرون رفتن و بازی کردن تو حیاط بودی با اینکه هوا سرد بود ولی تو دوست داشتی بری بیرون و بازی کنی اینم چندتا  عکس از آبان ماه     اینم سینه زدن ویانا جون               چندتا پازل چوبی برات گرفته بودم اویل بلد نبودی باهاشون کار کنی ولی الان دیگه کاملا مسلط شدی و همه رد درست سرجاشون میزاری چه با جدیت هم کار میکنی                 ...
7 آذر 1393

خاطرات مهر ماه

عزیزم امروز ه دارم این مطلبو برات مینویسم یکسال و دوماه و یازده روز داری دیگه کاملا راه میری و به همه جا سرک میکشی کلمات بیشتری میگی و بیشتر چیزای نامفهوم میگی که فقط خودت میدونی چی میگی شناختت از محیط اطراف خیلی بیشتر شده و وقتی اسم چیزی رو بهت میگیم دیگه میدونی چیه و میری میاریش عاشق ریخت و پاش کردنی مخصوصا لباسها و اسباب بازیها و وسالیو از این اتاق میبری اون اتاق و تو پذیرایی و همش در حال جابجا کردن وسایلی هربچه ای رو که میبینی کلی ذوق و جیغ داد میکنی و زود میری سمتش که باهاش بازی کنی قبلنا فقط زبون و دستاتو میشناختی ولی الان چشم  مو و گوش و پات رو هم میشناسی از حیوانات هم از گربه و گنجشک و سگ خیلی خوشت میاد به...
5 آبان 1393

دوازده ماهگی و راه افتادن ویانا خانم

ویانا گلی  در تاریخ 93/6/9 اولین قدمهای زندگیتو بدون کمک برداشتی یه دفعه بدون دست گرفتن به چیزی سرپا ایستادی بعد شروع کردی چند قدم برداشتی و اومدی سمت من راه رفتنت مبارک باشه عزیزم البته هنوز کامل راه نیفتادی بعضی وقتها مسافت زیادی میتونی بیای بعضی وقتها هم چند قدم برمیداری و می افتی زمین  چیزای زیادی یاد گرفتی و کم کم داری یاد میگیری که حرفایی رو که بهت میزنیم متوجه میشی مثلا بهت میگم ویانا بشین سریع میشینی و وقتی پوشکت رو باز میکنیم دستت میگیری و میری میندازی تو سطل آشغال و وقتی هم میخوایم پوشکت کنیم پوشکو میدی دستمون و خودت دراز میکشی تا پوشکت کنیم کلمات بیشتری رو میتونی بگی و کلمه ای رو که چندبار برات تکرار کنیم دست و پا...
13 شهريور 1393

سفر به مشهد و شمال

عزیز دلم تو یازده ماهگیت و تو تعطیلات عید فطر رفتیم سمت مشهد و شمال چون موقعی برگشتیم نزدیک تولدت بود و سرم شلوغ بود نتونستم عکسارو بزارم و یه کم دیر شد تو سفرمون دخمل خوبی بودی تو ماشین همش میخوابیدی زمان بدی رفته بودیم هوا گرم و شرجی بود البته هوای مشهد خوب بود ولی هوای شمال بد بود فقط تو مناطق ییلاقی هوا خوب بود ماهم بیشتر رفتیم اونجاها و دم غروب که میشد خیلی سرد میشد منم لباس گرم برات نبرده بودم به خاطر اینکه اذیت نشی فقط یه کم  کنار دریا موندیم تو هم از آب دریا خوشت نمی اومد و پاتو میزاشتیم تو آب فورا پاهاتو جمع میکردی از شن های کنار دریا هم خوشت نیومد و همش پاهاتو جمع میکردی ولی آب آبشار و رودخونه رو دوست داشتی و همش میخواستی ...
12 شهريور 1393

تولد یک سالگی ویانا جون باتم زنبوری

   امروز  روزیست که خداوند تو را به ما هدیه داد به زمین خوش آمد ی فرشته آسمانی ویانا جون تولدت مبارک     عزیزم تولد یکسالگیت رو  خرم آباد گرفتیم که یه جشن خانوادگی بو د و خداروشکر تولد خوبی بود  و بهمون خوش گذشت  روی کیکت هم به جای ویانا اشتباه نوشته شده بود وینا که تو خونه متوجه شدیم و نتونستیم کاری بکنیم لباست رو هم خاله شهرزاد برات دوخت  دستش درد نکنه دست همه درد نکنه که کمکمون کردن     71                       &nbs...
26 مرداد 1393
1282 12 27 ادامه مطلب

یازده ماهگیت مبارک

یازده ماهگیت مبارک عزیزم ویانا جون این روزا خونه ما پرشده از شیطونیها و شیرین کاریهای تو از ماه گذشته کم کم وارد مرحله جدیدی شدی و خیلی چیزها رو متوجه میشی و بعضی کارها رو انجام میدی وقتی سفره رو پاک میکنم میای سفره پاک کنو ازم میگیری و میکشونیش رو سفره که سفره رو پاک کنی هرچند بیشتر خرابکاریه تا پاک کردن گل سرتو میزاری رو موهات ولی از سرت می افته یاد گرفتی از مبلها میری بالا و دیگه دوست داری رو مبلها بازی کنی البته بابات پایین اومدن از تخت و مبل رو بهت یاد داده ولی بازم مواظبیم که نیفتی عاشق کنترل تلویزیون و کولری و دوست داری باهاشون بازی کنی بعضی وقتها که دستت میخوره روشون و خاموش روشن میشن کلی ذوق میکنی و میدونی کدوش...
25 تير 1393

ده ماهگیت مبارک عزیزم

ده ماهگیه دخمل کوچولوی خودم مبارک دختر گلم ده ماهه که اومدی پیشمون و هر روز داری بزرگ و بزرگتر میشی انگار همین دیروز بود که دنیا اومده بودی و میترسیدیم بغلت کنیم عزیز مامان دیگه به زور میتونم وبلاگتو  آپ کنم چون ماشاالله اینقدر شیطون شدی که همش باید مواظبت باشم مخصوصا تا لب تاب رو میبینی سریع میای سمتش و خرابکاری هات شروع میشه تو ماهی که گذشت دو هفته خونه نبودیم و رفتیم خرم آباد و کرمانشاه که خیلی بهت خوش گذشت و با بچه ها حسابی بازی میکردی به جز چند روز که مریض شدی و اسهال گرفتی و حسابی نارحتمون کردی و وزن کم کردی بقیش خوب بود و از وقتی مریض شدی و بعد از اون خیلی بهم وابسته شدی و همش چسبیدی بهم و کمتر بغل یکی دیگ...
18 خرداد 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به وی وی می باشد